نتایج جستجو برای عبارت :

فال حافظم بعد از مدتها

من بالاخره تونستم بعد از مدتها ساعت سه بیدار بشم دوباره و کار کنم. اینقدر خوشحالم که نگو. مهام بیدارر شده با هم نشستیم سر کارمون. امروز روز پر کاری میشه برام. میتونم بعد مدتها با لذت کار کنم زبان و کتاب بخونم. کاش همیشه صبح زود بیدار بشم. 
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
بی معرفت مباش که در من یزید عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالی درون پرده بسی فتنه می‌رود
تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند
م
باورم نمیشه از صبح که بیدار شدم این همه کار کردم کلی زبان خوندم. کتابم رسیدم فصل هشت بخش اول. باورت میشه بعد از مدتها تونسته باشم اینجوری کار کنم. اصلا نفهمیدم زمان چجوری گذشت. خیلی خوشحالم. یعنی میشه حالم همینجوری بمونه؟ همین اومدم ابراز شادی کنم از این اتفاق فرخنده بعد از مدتها! :دی الانم میخوام به خودم جایزه بدم برم حموم :دی :/  تابستون لعنتی گرم. تا یکو دو به خودم استراحت میدم بعد میشینم شیفت بعدی :دی وااای یه لحظه سرم گیج رفت جدا شدم انگار ا
دیشب در حالی که تو مطب دکتر منتظر نشسته بودیم یه دختره وارد شد یهو با دیدن ما هیجان زده داد زد واااااای سلااااام و منو محکم بغل کرده بود و روبوسی اینا منم کلا هنگ که این کیه دیگه بعد با مامان روبوسی کرد و حافظم بالاخره لود شد و اونو شناخت..دوست ابجیم بود که اخرین باری که دیده بودمش ده سال پیش بود و الان دستیار دکتر بود.و خب همون ضرب المثل معروف کوه به کوه نمیرسه آدم به آدم میرسه
پ.ن:چند روز پیش  سر یه تشخیص اشتباه دکتر شوک بزرگی به هممون وارد شده
بلاخره باید از یه جایی شروع کرد
هربار خواستم شروع کنم و بنویسم وثبتش کنم تا حافظم پاکش نکنه،مثل همیشه یه کار دیگه پر رنگ تر میشد و اولویت پیدا میکرد
تا میومدم سراغ خودم،باز قهر کرده بود و همه چیزو پاک کرده بود و مثل همیشه،پشتمو کرده بودم به خودم و دهن کجی میکردم 
ولی خب باید از یجایی شروع کنی
بجای قهر کردن ببینی چته
الان نمیدونم چطوریم
ساعت ۵.۲۳ فقط میدونم یه چیزی توی دلم میلوله و نیمچه ارامشمو گرفته و مثل همیشه اروم و قرار واسم نذاشته
 
بلاخره باید از یه جایی شروع کرد
هربار خواستم شروع کنم و بنویسم وثبتش کنم تا حافظم پاکش نکنه،مثل همیشه یه کار دیگه پر رنگ تر میشد و اولویت پیدا میکرد
تا میومدم سراغ خودم،باز قهر کرده بود و همه چیزو پاک کرده بود و مثل همیشه،پشتمو کرده بودم به خودم و دهن کجی میکردم 
ولی خب باید از یجایی شروع کنی وبیای سراغ خودت،حست
بجای قهر کردن ببینی چته
الان نمیدونم چم هست
ساعت ۵.۲۳ فقط میدونم یه چیزی توی دلم میلوله و نیمچه ارامشمو گرفته و مثل همیشه اروم و قرا
نوعی بی خیالی هست که معمولا بعد از انتظار کشیدن های طولانی پیش می آید...
بعد از مدتها تلاش کردن 
دویدن و به در و دیوار زدن 
بعد از مدتها خواستن بی نتیجه!
یکدفعه احساس می کنی خسته ای، 
بریده ای، دیگر توانش را نداری و هیچ چیز برایت مهم نیست...
به اینجا که میرسی فقط دلت میخواهد تماشا کنی 
برایت فرقی نمیکند رسیدن یا نرسیدن...
آمدن یا نیامدن، ماندن یا رفتن...
به اینجا که میرسی
نه دلتنگ می شوی نه دلخوش...
می گویی بی خیال!
و این بی خیالی غمگین ترین حس دنیاست
بعد از مدتها تا حالا اینقدر به خودم نزدیک نبودم. مثل همون نوشته های تکراری که تو کتابای مزخرف روانشناسی نوشتن شد مطمئنم یه حس زودگذر نیست و ازش خسته نمیشم حتی اگه بارها شکست بخورم. خودمو از زندگی ای که میخواستم دور کردم انگار که اصن همچین چیزی تو فکرم نبوده سعی کردم فراموشش کنم و کردم. از اون به بعد هیچوقت خوشحال نبودم یا حداقل شوق زندگی نداشتم. الان نمیخوام برگردم فقط میخوام این جاده رو به اون جاده وصل کنم: و چقد در نظرم غیرممکن میاد! مربی منچ
بعد از مدتها تا حالا اینقدر به خودم نزدیک نبودم. مثل همون نوشته های تکراری که تو کتابای مزخرف روانشناسی نوشتن شد مطمئنم یه حس زودگذر نیست و ازش خسته نمیشم حتی اگه بارها شکست بخورم. خودمو از زندگی ای که میخواستم دور کردم انگار که اصن همچین چیزی تو فکرم نبوده سعی کردم فراموشش کنم و کردم. از اون به بعد هیچوقت خوشحال نبودم یا حداقل شوق زندگی نداشتم. الان نمیخوام برگردم فقط میخوام این جاده رو به اون جاده وصل کنم: و چقد در نظرم غیرممکن میاد! مربی منچ
خب دوستان و رفیقان،
 
امشب و شاید هم روزهای اینده
 
براتون یه خاطره واقعی از دوران مدرسه خودم تعریف خواهم کرد.
 
و اونجا درک خواهید کرد که چرا یه سری اخلاقها در من هست،
 
مثلا خجالتی هستم، مخصوصا وقتی یکی رو میشناسم، ولی خوب نمیشناسم، یعنی اولش که منو میبینین میگین واو این چه اجتماعی هست! ولی اون مال لحظه های اوله.
یا تا مدتها قوز میکردم و حتی الان هم این رو دارم، خفیف تر، ولی دارم،
یا برام بجه اوردن یه تابوی وحشتناک شده. الانم حس میکنم بچه اورد
دوستم همیشه بهم میگفت که تو برخوردهای اجتماعی فرار گزینه ی اولته. قطعا باهاش موافقم. از دید ناخودآگاهم انسان ها برام دو دستن : ۱. کسانی که از برخورد باهاشون احساس راحتی ندارم که بگذریم و ۲. کسانی که قصد از دست دادنشونو ندارم. برخوردام با دسته ی دوم به قدری کوتاهه که نکنه دلشونو بزنم.
از بین آدمای داستانم کسی بود که برای اینکه ازش دور نشم هیچ وقت باهاش برخورد نکردم. این موضوع دقیقا همون فراره معروفمه ولی این مطلب به معنای اینه که در نهایت نتونست
فکر میکردم سختی ادم رو مقاوم میکنه نمیدونستم میتونه کاری کنه که تعادل روانیت رو از دست بدی کاری انجام بدی بعد بهت بگن کارت اشتباه بوده در حالی که فکر میکردی درسته دوستام بهم میگن خوبی دوست دارم بگم خوبم خوبم ولی شبا کابوس میبینم از خواب میپرم دوست دارم بگم خوبم نگاه کن دارم درس میخونم ببین همه چیز عادیه ولی هیچ چیز عادی نیست خدا گم شده فالای حافظم همه قشنگن ولی ربطی به زندگی من نداره اتفاقای خوب هستن ولی برای من نیستند دوست دارم بگم خسته ام ا
تاریخ فراموش نخواهد کرد که صاف کردن موهام یک ساعت و نیم به طول انجامید. خب خدایا تو که به ما چارتا دونه شیوید دادی میذاشتی همونجوری صاف بمونن چرا زحمت کشیدی ما رو ببعی کردی؟ -_-
+ دارم میرم پیششون ^_^ 
+ بعد از مدتها لاک صورتی ^_^ 
 
 
 
 این ریش ما لامصب بلند که میشه عین جنگل مولا میشه، یه جور فر میخوره که ماشین بعضا گیر میکنه توش دردم میام.. خلاصه زدیم دیگه بعد مدتها صفا دادیم کاش بودی میدیدی. (کبوتر هم بچّه میکنه هر چند یکبار روی پکیج‌مون، نگران اون نباش :)
نوشتنم نمی آیدپس از مدتها اما دست به قلم برده ام تا این زنجیره ی منفور ننوشتن را پاره کنمچرا که نوشته ها بیشتر از هر قطعه عکسی، یاداور روزهای پرتب و تابمان را دارندتب هایی از جنس کروناتب هایی از جنس دوریتب هایی از جنس خانه نشینی
ادامه مطلب
Ehaam
Shahzadeye Bi Eshgh
#Ehaam
افتاده ام از چشم تو 
وای اگر پای عشقی دگر در میان است
کوهم ولی درمانده ام 
بی تو در سینه ی من چو آتشفشان است
نگاهم کن بی تو بی برگ و بارم 
تورا من به دست خدا میسپارم
شهزاده ی بی عشق برده ای دیگر از یادم 
همچو افسانه ای آخر میرسی تو به دادم
شهزاده ی بی عشق 
چشم به راه تو میمانم 
درد دوری نشست آخر 
بی تو بر استخوانم
میگریم به حال ناخوشم 
در قلبم تورا نمیکشم 
من چون تو بی وفا نباشم
غمگینم چو فال حافظم 
چون شمعی تو آتشم بزن 
من از غ
مری معتقده که من ناناحن و بی حوصله ام. ناناحن نه، ولی بی حوصله هستم. میخواست منو ببره بیرون :| بهش میگم ترجیح میدم از بی حوصلگی بمیرم اما دلیل مرگم کرونا نباشه :| ناموسا بیرون نه :|
+ بالاخره بعد مدتها ساعت یه ربع یه شیش پا شدم :)))) ولی باز از ۹ تا ۱۱:۳۰ خوابیدم و مری با قلقلک بیدارم کرد :( #نه_به_خشونت_علیه_پانداها :(
دیروز بعد از مدتها با بچه‌های نوجوون، کلاس داشتم. تخته گاز از قم خودمو رسوندم تهران، کجا؟ الهیه، خیابون فرشته سابق. قرار بود از رسانه و فیلم و قصه و نوشتن بگم...ولی اوضاع غریبی رو توی دوتا 45 دقیقه تجربه کردم. بعضی از این نوجوونا خانواده‌های به شدت پولداری دارن، و بعضیا بچه‌های خدمه و سرایدارن. لمس اختلاف طبقاتی نجومی از نزدیک حالمو ناخوش کرد. کجا؟ وقتی که یکی گفت غذای مورد علاقه‌ش کال‌جوشه. یکی دیگه گفت فقط سوشی‌ای که توی استرالیا خورده رو
یکی از اهالی محل ما به رحمت خدا رفت. خدا رحمتش کنه...
خدارا شکر دستش به دهانش میرسید، وضع مالی خوبی داشت. 
از مدتها پیش در محل ما رسم شده بود به جای شام دادن به نذر میت، هزینه ای به شورای محل اهدا شود که صرف مسائل عام المنفعه شود. به همین صورت، ما در محل مدرسه ساختیم، زورخانه ساختیم، ورزشگاه ساختیم...
ادامه مطلب
باوجود اینکه زندگی‌ام داره بصورت نرمال میگذره، اما یه مسایلی از قدیم و همان بچگی و نوجوانی درمن بوده‌ان، چیزی مثل نگران بودن واسه بقیه و طبعا عزیزان! همیشه غصه اینا منو لاغر میکرد، بی‌اشتها می‌شدم، آرامش‌م سلب می‌شد و خلاصه مسئله بشکلی درمی‌آمد که همون آرامش و راحتی خیال ازم تقریبا گرفته!
از فقر و اعتیاد عزیزان بگیر تا باقی مسایلی که عمومی‌تر و خصوصی‌تر بودن! خلاصه این فکر بقیه بود که همیشه یه چی توی سر من می‌انداخت. ولی من هیچ وقت واس
 
 
 آهنگ جدید قربانی رو گوش دادم، به نام هم‌گناه، به نظرم در سبک و سیاق خودش بعد از مدّتها اثر خوبی‌ه.. البته نمیگم کار خوب نداشته قبلتر ولی خب تصورم اینه هم صداش میزون بود، بعضی وقتا جیغ که میزنه از کنترل خارج میشه یه کم :) هم شعرش قابل قبول بود و هم موسیقیش همراه و دلنشین بود.. به هر حال گفتیم اینم خبر بدیم بهتون این وقت شبی از نگرانی دربیاید :)
میشه به عنوان یادگاری ، یه جمله (یا حتی بیشتر) برام بنویسی؟مثلا دوست دارم مهمترین درس و تجربه ای که توی زندگیت به دست آوردی رو واسم بنویسی
یا یه خاطره ی قشنگ
یا حتی پیشنهاد ، انتقاد  یا نصیحت
فقط دلم میخواد پس از مدتها یه حس و حال خوب توی یکی از پستهام توسط شماها برام ثبت شه
پیشاپیش مرسی:)
چقدر خجالت آوره
بعد از مدتها دوری و بی خبری
حالا تختِ بیمارستان
بشه مکانِ دید و بازدیدِِ خواهر وبرادری....
چقدر آدم دوست داره
دور بشه انقدر که
همینجور آشناها
حتی اسمتم فراموش کنن...
"بابی انت و امی که خجالت دارد
ای همه ایل و تبارم به فدایِ تو حسین"
#دلم_ غربت_ خواست...
#صله ی_ رَحِم _کیلویی چند؟!
نمی دونم چی میشه که گاهی دلم نمی خواد توی این وبلاگ بنویسم و مدتها بی خیالش میشم ... ولی بعد یه موقعی هم هوس می کنم بیام اینجا بنویسم ... 
مشغله های زندگیم خیلی زیاد شده ... خیلی خسته میشم ... توانم کم شده ... دیگه انگار حوصله و توان روحی هم ندارم برای خیلی از مسائل ... 
چند روزه که اصلا توی یه حال عجیبی هستم ... از روز اخر خرداد ریختم به هم ... هی سعی می کنم بی خیال باشم و غرق بشم توی همین روزمره های زندگی ... ولی گاهی به خودم میام میبینم یه اندوه عمیق و عجیبی
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
الکسیس کارل در کتاب انسان موجودناشناخته میگوید
بزرگ ترین اشتباه دکارت این بوده است که فکر میکرد روح و جسم با هم ارتباطی ندارد و هردوباهم اختلاف دارند و این غلط مدتها انسان را به اشتباهات زیاد انداخت...
ای بی‌خبر بکوش، که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی؟
 
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق،
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی.
 
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی.
 
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی. 
 
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد،
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی. 
 
یک دم غریق بحر خدا شو ، گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی. 
 
از پای تا سرت همه نور خدا شود؛
در راه ذوالجلال چو بی پا و
روز به روز حالم بهتر میشه و وقتی دارم کار میکنم، به شدت امید دارم.
تمام زندگیم دنبال هدف بودم، از بیهوده بودن بیزار بودم و مدتها افسرده بودم و داشتم فرسوده میشدم... حالا اما هر روز مطمئن تر میشم که چیزی رو که میخواستم پیدا کردم بالأخره.
هر لحظه کار کردن برام شده لذت، امید، انگیزه، اشتیاق، علاقه...
اونسری تو اینستابا پسرعموی خودشیفته ی عنم بحثم شد 
استوری گذاشته بودم که اگه حافظم پاک شه چی تعریف میکنی
تورو یادم بیاد ؟ پسرعموم نوشت همون خوشتیپه گفتم 
خوشتیپ زیاده اینجوری یادم نمیادتورو ،گف من ازهمه دوربریات
خوشتیپترم ،گفتم یجوری میگی انگارهمشونو دیدی،گف اره دیدم
خبرنداری،منم گفتم ماشالله چه پیگیر گف ن من پیگیرکسی
نیستم بقیه پیگیرمنن میخاسم بگم اخه توئه کچل عن چی داری
کسی پیگیرت شه بعد از قبلش هی بال بال میزد ۲۷ ابان تولدمه
،ازقضا
یوهوووووو بالاخره بلیط کنسرت کلهر جانمان را خریدیم. خیلی خووووووشحالم که این بار شد.  با ساجده و مهسا مطمئنم خیلی خوش میگذره. بی صبرانه منتظر اون شبم از ذوق در پوست خود نمیگنجم. بعد از مدتها استرس گرفته بودم پای لپ تاب نشسته. یاد انتخاب واحدا افتادم که مصیبتی بود بعضی وقتا. الان کاملا همه کرختی و بی حسیم رفت. خیلی خوشحالم. 
بعد از مدتها ...
خودم را نشاندم گفتم درست است که دلت گرفته آدمها همینند تو میشوی اولویت آخرشان بعد نرسیده به تو حذفت میکنند 
حالا که حذف شدی بیا بنشین یک چیزی نشانت بدهم 
و حالا دلم کمی آرام گرفته 
دیگر یاد گرفتم تنهایی آرامش کنم در میان آشوب بی توجهی ها
اما تو ... یادت بماند این دوران را 
گذر این روزها برایم سخت شد اما فراموش نمیکنمشان 

سیب سرخ انار سرخ به دومن یار بزنه ...
امروز بعد از مدتها تانیا رو دیدم و طبیعتا این پست به اون اختصاص داره :) 
+یه سگ اورده بود با خودش، برگشته زورکی به هاپو میگه بگو میووو :)
+سگه پشتش به ما بود بهش میگه بی تربیت چرا پشتتو کردی به ما :)
+میگه من و مشان رو لباسمون عروسکه! 
+با هم رفتیم گل چیدیم و گل یاسو از بابام اجازه گرفت
+خلاصه کلا که من عاشقشم و میتونم خیلییی چیزا بنویسم درموردش. انقدرم خوشگل و بزرگ شده ماشاا... . :*** :)
اول که عیدتوننن مبارک 
دوم اینکه حالا که میفهمم توی این شرایط چههه قدر بازدهم میتونه بالا باشه ارزو میکنم کاش هیچ دانشگاهی وجود نداشت 
نه این که شرایط الان خوب باشه ها .نه .ولی اون تیکهی دانشگاه نرفتنش عالیه تیکه های بدش فراغ یار هست و همین دیگه یعنی بهینش این بود که همه صبح پاشن برن کتاب خونهی فنی یه بالای دانشگاه تهران همه چیم داره خدارو شکر هم میشه درس خوند هم الافی هم فساد اصلا عالیه 
 
تو این شرایط اولین کتابم رو بلاخره بعد مدت ها تموم ک
۱. رفتیم خونه خاله جان هم کادوشو دادیم کلی ذوق کرد هم براش شروع کردم کلاهشو بافتم چق رنگای کاموائه قشنگ بود + دایی جانم بعد مدتها دیدم
۲. انار شیراز + لوبیا پلو [من عااااشق قاطی پلو ـام] + قرمه سبزی
۳. مهیار یواشکی هی حرف میزد میگم چی میگی جوجه میگه میگم دوست دارم:دی♥ + باهم نقاشی کشیدیم رنگ زدیم بعد خاله جان ورداش زدش به در یخچالش ^_^
سلام. از اونجایی که نوشته های شما برام معنای زندگی میده و با خوندنشون حس خوب زندگی رو برام منتقل میکنه ، تصمیم گرفتم ( البته با توصیه های شما) نوشتن رو همین جا بعد از مدتها شروع کنم و خواستم همین جا ازتون تشکر کنم. :)
البته میدونم که به خوبی نوشته های شما نمیشه ولی تا جایی که میتونم سعی میکنم بهتر بنویسم. 
نوشته بود: "دشمن خامنه ای کافر است" بعد به خود گفته بود چه حرفی زدم اگر اشتباه می گویم حضرت ابالفضل العباس ع جوابم را بدهد اگر هم درست گفتم خود ابالفضل ع با نشانه ای حرفم را تایید کند. روز تاسوعای همان سال یکی از مدافعین حرم که فرد بسیار معنوی و با اخلاصی است و مدتها او را ندیده بود به ایران آمده بود و به دیدن او رفته بود. با خود گفت: اینهم تایید حضرت ابالفضل العباس ع 
خب طبق معمول همیشگی قرار ها تقریبا البته زود رسیدم این بار رو هم. نشستم تنها تو کافه تا بچه ها بیان. یه خورده هم گرمه. کاش زودتر بیان هیجان زدم تا بعد از مدتها ببینمشون. و انتظار چه سخته زمان واقعا کند میکذره. با این که حتی ابی داره میخونه :))) البته اهنگ های قدیمیشو ترجیه میدم. 
مدتها فضاهای مختلفی رو برای نوشتن امتحان کردم اما انگار هیچکدوم متعلق به من نبودن.از طرفی من انگار ناگزیرم به نوشتن برای ثبت تک‌تک لحظاتی که ممکنه دیگه تکرار نشن و من باید یجوری اونا رو مثل مهره های یه تسبیح به نخ بکشم تا هرچه منسجم تر توی خاطرم بمون و البته برای ریختن احساساتم توی ظرف واژه‌‌ها.
اینجا پناهگاه آخره.
از آشنای باتون خوش‌وقتم.
اینجا یکی از چیزایی که یهو به خودت میای و حس میکنی دلبستگیه 
دلتتگی به مدیرگروهمون به غروبا حتی به یهو خوشحال شدن تو سلف از نفس کشیدن
تو چند ماه گذشته خیلی تغییر کردم خیلی از درون تا بیرون 
این روزا حواسم بیشتر به خودم هست بچه ها با حرفاشون اذیت میکنن حرفا رفتارا دخالتا نگاها ممکنه اذیتم کنه اما من خودمم ساکت یه گوشه کار خودمو میکنم
گذشته هرطوری که گذشت دیگه اجازه نمیدم هیچ چیز جلومو بگیره ...
 
قرار بود امروز کلی اخم کنم، کلی بد اخلاقی کنم، وحشی باشم! ولی مهر دوستان نذاشت... پایان ترم 4، و بعد از مدتها بابت جاافتادگی و قلق گیری ها خوشحالم! 
+ به به به این تغییر چهره
+نمیدونید چه قدر ابا داشتم از نوشتن عنوان the end! لامذهب ول نکرده هنوز که
امروز بعد از مدتها تصمیم گرفتم یکم تو جمع بمونم
اینکه قبول کردم با بچه ها برم بیرون 
ده نفر بودیم 
اندازه دفعه های قبل حس اضافی بودن و تنهایی نداشتم و این دلیلش بختر شدن بچه ها نبود تغییرایی بود که یه ترم طول کشید تا کم کم تو وجودم شکلشون بدم درست شبیه سفالگری 
گاهی این حس انزواطلبی میومد سراغم اینکه دلم میخواست تنها باشم اما خب خوب باهاش کنار اومدم 
کنار ده نفر بودن اسون نیست 
و الان دایان داره میخونه تو گوشم ...
دیشب برای اولین یار بعد از مدتها دوست داشتم زودتر برسم خونه ، با مامان حرف بزنم و برم‌تو تختم، بخوابم!
برای خودم خیلی خیلی عجیبه ،اصلا غریبه...
اصلا حالم داشت از جایی که همیشه دوست داشتم تا دیروقت اونجا باشم(بیرون) به هم میخورد ، خیلی خیلی حال غریبی بود...
نمیدونم چند شنبه‌ست و خونه ام و دارم "محتاج" اِبی رو گوش میدم.
این چند روز خوابِ درست و حسابی نداشتم. زیاد خوابیدم، ولی خوابای پریشون و آزاردهنده. اولین باری که خوابیدم، هی بیدار می شدم و نمیدونستم کجام و چه خبره. و وقتی بیدار شدم فهمیدم کجام، ولی نمیدونستم چه خبره و چی به چیه. هنوز که هنوزه هم خوابام نامیزونن و اذیت کننده. 
روزایِ آخرِ ناکجایِ عزیز، سعی میکردم همه چیو تو حافظم ثبت کنم و تصویرا رو تو ذهنم نگه دارم. که الان همین خاطراتِ زنده ی رو
بعد از مدتها صدایش را شنیدم. بعد از مدتها زندگی را ملاقات کردم. بعد از مدتها انتظارها به پایان رسید. بگذارید افکار منفی را فراموش کنم وقتی فقط دوست دارند حالم را خراب کنند. بگذارید امشب در خوابم بیاید و مرا از کابوس های بدون او نجات دهد. من شنیدم برای زندگی کردن و تنها نبودن نیاز به دو قلب هست. من شنیدم برای امید داشتن و به خوشبختی رسیدن نیاز به دو دست هست. در واقع من چیزهای زیادی می شنوم ولی فقط محدثه را احساس می کنم. امیدوارم اگر داخل زندگی گفت
اینکه تو شرایط فعلی خیلی از ما احساس تنهایی میکنیم
حوصله مون سر میره
اعصابمون بهم میریزه
به خاطر یک چیزه و اونم اینه که مدتها از اصل و مبدا غافل بودیم
فراموش کردیم اول خدا بعد بقیه آدمها و اشیاء و ... 
به همه چیز چسبیدیم تا جایی که جایی برای خدا نموند..
حالا هم که خدا خلوتی درست کرده تا یادمون بیاد چرا اومدیم اینجا لم دادیم یه گوشه و غر میزنیم و به زمین و زمان بد و بیراه میگیم
به نظر من این دوران یک لطف بزرگه و مثل همیشه ما نمیخوایم بفهمیمش
وقتی صبح ناشتا یه کپسول شیشه ای بندازی بالا و اینقدر انرژی جمع شه تو سلولات که حتا نتونی یه جا بند شی اینطور میشه دیگه.کل امروزو زبان خوندم اونم به همراه موزیک زیبای اندی که میفرماد: بلا شیطون خودم، دشمن جون خودم.قربون خوشگلیات ، دل داغون خودم :)) سرمو بلند کردم دیدم تا درس 90 رفتم یه کله و بعد که آریان ازم پرسید درس چندم تا برگرده و جوابمو ببینه تا 93 خوندم  مدتها بود اینقدر بازدهی نداشتم 
 
لئوناردو داوینچی مدتها پیش در طول رنسانس اروپایی نوشت که ما انسانها "بیشتر درباره جابجایی اجسام آسمانی می دانیم تا در مورد خاک زیر پایمان". بعد از گذشت پنجاه سال و پیشرفت های بی شمار فنآوری و علمی، احساسات او هنوز درست است.
اما به زودی می تواند تغییر کند.
ادامه مطلب
مدتها بود که احساس میکردم گسستی در حال رخ دادنه در وجودم. اما امشب احساس کردم به آخرین لحظاتش رسیدم. آغاز این سفر رو دقیقا نمیدونم. حوالی چهار سال پیش. حالا چیزی حل نشده. اما اتفاقاتی در من افتاده که نمیدونم چطور باید ازش حرف بزنم. مرگ برای من حل شده؟ پرسش ندارم اما حل؟نمیدونم. شاید فهمیدم که رازیه که باید سر به مهر بمونه. اما توی این سفر چیزهایی که باید به دست می آوردم رو به دست آوردم.
سلام
سلامى شیرین و گرم
 به تازگىِ اینجا و حس خوب تازه بودن
 به شروعی دوباره و رهایى از انرژى هاى منفى     
 به خودم و این روزهاى تکرار نشدنی
 به دلم و این همه حس ناب و بکر که مدتها بود گم شان کرده بودم
و سلام
 به زندگى و اویى که به من هستى بخشید و از خودش در من دمید و من شدم آنچه که هستم
سلام
 به تغییر، به جراتِ دل کندن، به امید، به انگیزه و به همه لحظه هایی که شیرین اند و شیرین تر خواهند شد
 
ادامه مطلب
امروز برای محمد دلم تنگ شده و حدود 3 ساعت گریه کردم.
من سندروم استکهلم دارم احتمالا. 
میدونین محمد مرد خوبی بود. هم میزنم لهش میکنم و کل تقصیر این رابطه رو به گردن خودم میگیرم که همیشه یا بی محلی کردم یا جواب ندادم (تا که بتونم این رابطه رو به نحوی تموم کنم) هم از دست خل و چل بازیاش سالهاست که خسته م. 
هم اینکه دوسش دارم.
گاهی وقتا به خودم میگم کاش مدتها قبل مرده بودم. کاش به جای برادر بزرگم میمردم.
الکتروموتور کوچکدر بازار لغات و الفاظی مصطلح می شوند که گاه تا مدتها اسامی مانداگاه ایجاد میکنند. یکی از این لغات و نام ها الکتروموتور کوچک است.در کل کل الکتروموتور از آن دسته تجهیزات و ابزار نیست که بتوان آن را با واحد اندازه کوچک، متوسط یا بزرگ نامید.الکتروموتورها بر اساس استاندارد و بطور عام بر اساس قدرت بر حسب توان یا اسب بخار تقسیم بندی و نامیده میشوند.
ادامه مطلب
بهار رو از وقتی حتی وبلاگ نداشتم میشناسم 
عاشق نوشته هاش بودم 
میگم عاشق ینی وقتی یه پست بلند ازش میدیدم ذوق میکردم و هرچقدر که میخوندم دوست نداشتم تموم بشه نوشته هاش 
هیچوقت یادم نمیره بعد از مدتها تو اون شرایط سختم از ته دل خندیدم با اون پستی که دسشویی مدرسشو توصیف کرده بود اصن یه جوری که اشک از چشمام بی امان میریخت و نفسم بالا نمیومد
دقیقا روزهایی که برای هر سال مدرسه رفتنش جینگیلی بینگیلی میخرید و عکساشو میذاشت یادمه از روزای مدرسه نوش
قرار شد با فاطمه امروز برم بیرون چهار این طورا میاد دنبالم. خب فکر کنم تا شب بیرون باشم. شایدم زود بیام معلوم نیست. امروزم خوب پیش نرفتم الان فصل سه هم خوندم تموم شد. همش فکرم به بیرونه و هواسم پرته واسه کار کردن. سه نیم هم باید پاشم حاضر شم. یه ساعت وقت دارم بخونم که اونو میذارم واسه زبان. فکر کنم دیگه کار تعطیل تا شب که ببینم کی خونم. اما عوضش دلم باز میشه رفیقمو بعد مدتها ندیدن. بعد میره تا یه قرن بعد :دی
چی میتونه باعث بشه که
ادم حالش از دوران سربازی بهم بخوره .روزشماری کنه تموم بشه اما وقتی تموم شد
یادش کنه
و حتی دلش تنگ بشه یا بیشتر ازون دلش بخواد یبار دیگه یشب دیگه با اون ادمها جمع بشه یجا
یا دوران دانشجویی
 
یا  دو نفر مدتها باهم زندگی کنن.خوب و بد.روزهای سخت و راحت.ناراحت و شاد
و حتما ناراحتی و سختی بیشتر و بعدش از هم جدا بشن
اما دلشون برا بودن با هم و اون زندگی تنگ بشه؟
 
خدایا چرا ما ادمها اینجوری هستیم؟
خَریم؟ یا اون موقع که تو لحظه شِ نمی
خب یادتون هست که من خونه ی مامان اینا مستقر شدم؟:))
الان باز تنهام...
عصر حیاط رو شستم و بعد نشستم گوشه ی حیاط کتاب خوندم ....
الان هم نماز خوندم و از تاثیر کتابی که خوندم چند خط توی سررسیدم نوشتم....
کتاب سکوت و جدل آخراشه و الان واقعا دلم میخواد برای مدتها حرف نزنم:)
این کتاب رو تموم میکنم و کتاب توکل و آرامش رو از پاتوق کتاب میخرم...
می‌خوام خودم رو ببندم به رگبار احساسات فوق العاده:)
جای همگی خالی:))
دیروز بعد مدتها رفتم تجریش. قبلش مامانم کلی سرم جیغ زد که آره تو همه چ داری و قرار نیست برات چیزی بخرم. منم مظلومانه سر تکون دادم. رفتیم. قرار نبود چیزی بخره و برام گوشواره خرید :| خودم هنوز تو شوکم :|| 
بعد برگشتنی دوستمو دیدم، تو تاکسی بودم شروع کردم به جیغ و هوار که مثلا واییی ماااامااان دوستمممم. برگشت گفت خبالا مگه برد پیته حالا؟ :| پرای همه شکست تو تاکسی.
دعا کنین مامانم راضی شه برم مدرسه عمه م :| 
+چقدر این وبلاگ، این خونه رو دوست دارم.
+امروز رفتیم بریون شاد و بعد میدون امام کلی عکس گرفتیم، میخواستیم بریم چای حج میرزا که عصر فقط چای داشت. دیگه رفتیم یه کافه قهوه و چای خوردیم برگشتیم. کیانا رو بردیم باغ خاله‌اش که دعوتمون کردن تو و مدتی اونجا بودیم. بعد هم رفتیم خونه مامان بزرگ و آش رشته خوردیم دور هم بودیم. صبح هم اتاقمو تمیز کردم بعد مدتها.  امروز اولین روزی بود که بعد مدتها نه کار کردم نه درس خوندم . فکر کنم واسه سه هفته اخیر اولین بار
مدتی قبل مینوشتم در اینجا
اما اکنون با تفکر دیگری نسبت به وبلاگ داشتن و نوشتن برگشته ام
قبلا توقع داشتم که بنویسم تا خوانده بشوم تا دیده بشوم تا بازخورد نوشتنم را دریافت کنم.توقعاتم برطرف نشد و وبمو پاک کردمو رفتم.اکنون فهمیده ام نوشتن تاثیرات بسیاری برای خودم دارد.در نوشتن همچنان که ذهنم به دنبال کلمات می گردد ناگهان جمله یی درباره نحوه فکرم یا موضوعی که مدتها در ذهن داشتم و ان گوشه کنارها مدتها خاک خورده بود را پیدا میکنم و به نوشته در میا
بعد از مدتها هوس کردم یه چیزی بنویسم. 
یک ساله که درگیر کلاسهای فنی حرفه ای شدم واسه گرفتن مدرک مربیگری نقاش کودک. 
خوشبختانه دوره هاش تموم شد و همه رو قبول شدم. حالا باید دنبال کار باشم. اینم ان شاله جور شه.
ولی فعلا یدونه هنرجو بزرگسال گرفتم. واسه نقاشی بزرگسالان!! انتظارشو نداشتم ولی شد.
فعلا یک جلسه بیشتر آموزش ندادم.خداییش خیلی سخت بود. نمیدونم چیزی متوجه شد هنرجوم یا نه! 
ادامه مطلب
بعد از مدتها برگشتیم و به دلیل درخواست بالای شما کاربران عزیز درمورد ارتباط بیسیک با سرور تصمیم داریم آموزشش رو براتون قرار بدیم . امیدواریم که مثمر ثمر واقع بشه .  البته به دلیل برخی مسائل ممکنه این آموزش طول بکشه اما از شما میخوایم که صبور باشید . آموزش به زودی....
قرار گیری آموزش را به شما اطلاع خواهیم داد...
درد شروع توجه به یک نقطه است و مى تواند منشأ مواجهه ى بیشتر و آگاهى باشد.
وقتى براى اولین بار یا بعد از مدتها نرمشى انجام مى دهم، درد و کششى حس مى کنم، یا خشکى و گرفتگى اى. آنجاست که انگار عضله اى بیدار شده یا براى اولین بار کشف مى شود. آگاهى اى بیدار مى شود. که آن نقطه هست و مى خواهد حرکت کند. مى خواهد نفس بکشد. 
چند روزى که با مدارا نرمش را ادامه مى دهم، که به آن نقطه توجه مى کنم، نرم نرمک حرکت هایش روان مى شود و من از درد رها.
مدتها روی رفاقت حساب کرده بودم، روی دوستام، هنوزم حساب میکنم، بعضیا واقعا دوستن، رفیقن، به قول لاتای محل اِند مرامن...
اما امان از روزی که تو سختی باشی و امیدت به رفیقایی که مونده بشن بامرام...
هیچکاری نمیکننا فقط پشتتو خالی میکنن...
هزار و یک جور بهانه هم دارن... از نمیتونم و نمیشه
ادامه مطلب
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
‍"عذاب شمر"
✍علامه امینی می فرمودند:
مدتها فکرمی‌کردم که خداوند چگونه شمر ملعون را عذاب می‌کند؟ و جزای آن تشنه لبی و جگر سوختگی حضرت سیدالشهداعلیه السلام  را چگونه به او می‌دهد؟ تا اینکه شبی در عالم رویا دیدم که امیرالمؤمنین علیه السلام  در مکانی خوش آب و هوا، روی صندلی نشستن و من هم خدمت آن جناب ایستاده‌ام، در کنار ایشان دو کوزه بود، فرمودند : این کوزه‌ها را بردار و برو از آنجا آب بیاور و اشاره به محلی کردند :
شیر گاو شیرین ، پر و یخبندان خوشمزه است ، و چندین دهه تبلیغات آن را به عنوان غذایی که "بدن خوب می کند" به آمریکایی ها فروخته است. فرآورده های لبنی سرشار از کلسیم و پروتئین هستند و از مدتها قبل به عنوان مهم برای کمک به رشد بچه ها و کمک به بچه ها و بزرگسالان در ساختن و حفظ استخوانهای قوی ترویج می شوند. اما آیا لبنیات شایسته هاله سلامتی آن است؟

ادامه مطلب
السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان عجل‌الله فرجک
سلام و وقت بخیر! آخرین جمعه‌ی سال ۱۳۹۸ و یک تفال دیگر به دیوان حافظ شیرازی. یک سال دیگر هم گذشت...
 
بسم‌الله الرحمن الرحیم
 
بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم          
که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم
 
در پس آینه طوطی‌صفتم داشته‌اند    
آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم
 
من اگر خارم و گر گل چمن‌آرایی هست
که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم
 
دوستان عیب من بی‌دل حیران مکنید 
گو
دوست پدر سالهای پیش یک جفت کتانی آدیداس اصل از سوئد برای امیرعباس پست کرده بود. به پای امیرعباس کوچک شد و این کتانی سفید خوشگل ماند برای بهاری که آن زمان دنیا نیامده بود. دیروز بهار برای اولین بار این کتانی را پوشید. بسیار خوشگل شده بود. از قضا دیروز اردوی سرزمین عجایب هم داشتند. ظهر که رفتم بهار را از مهد بگیرم مربی اش میگفت بهار موقع برگشت از اردو بندهای کتانی اش رو به هم گره زده بود، آن هم گره ی کور و تا مدتها مشغول بازکردن گره ها بودیم
مدتها بود که از هدف نداشتن برای زندگیم می نالیدم تا اینکه امام حسین علیه السلام راه رو نشونم داد.
بی ادبیه که امام حسین (ع) برات راهی رو تعیین کنه و تو راه خودت رو بری
و مهم تر از اون وقتی امامت برات راهی رو مشخص میکنه اون برات بهترین راهه
از شوک بزرگ و وحشتناکی که مهرماه بهم وارد شد طول سیکل هام به ۵۰ روز رسید و خُرد خُرد کم شد تا رسید به ۳۲ روز. استاد فیزیولوژی مون می‌گفت عوامل روانی بیشتر از هرچیز دیگه ای روی سیکل منس تاثیر داره چون GnRH رو رو مهار می‌کنه انگار راست می‌گفت چون اون شوک بزرگ باعث شد ۴ ماه طول بکشه تا  سیکلم به حالت عادی برگرده. خلاصه که بیشتر مواظب خودتون باشین عزیزهای دلم
+ بعد از مدتها کلنجار رفتن با خودم یه تصمیم کبری گرفتم که خودم هم باورم نمیشه. برام خیلی خی
بسم الله الرحمن الرحیمبه عنوان اولین پست بعد از مدتها دور شدن از این فضا...امیدوارم باز مجبور نشم برم ...و امیدوار ترم اگر باز نیاز بود بدون تردید برم...نکته ای که امشب به ذهنم میرسه :مهم نیست چقدر زمین بخورم...مهم اینه که از بچگی هر وقت زمین خوردم مامانم بهم گفتن بگو یا علی (ع)...یا علی ...من ایستادم... مهم نیست چقدر سخت باشه...یا چقدر زمان ببره....مهم اینه که...من دوباره شروع کردم...یا علی...
الکتروموتور کوچکدر بازار لغات و الفاظی مصطلح می شوند که گاه تا مدتها اسامی مانداگاه ایجاد میکنند. یکی از این لغات و نام ها الکتروموتور کوچک است.در کل کل الکتروموتور از آن دسته تجهیزات و ابزار نیست که بتوان آن را با واحد اندازه کوچک، متوسط یا بزرگ نامید.الکتروموتورها بر اساس استاندارد و بطور عام بر اساس قدرت بر حسب توان یا اسب بخار تقسیم بندی و نامیده میشوند.
ادامه مطلب
Counter Strike Global Offensives
1.37.0.4 کمتر کسی است که اسم بازی کانتر استریک Counter Strike را نشنیده
باشد.بازی پرطرفداری که سالیان است به اصلی ترین بازی آنلاین جهان شناخته
شده است.حالا پس از مدتها ما شاهد انتشار نسخه جدید این بازی با عنوان بازی
Counter Strike Global Offencive هستیم که به جنگ بازی های کامپیوتری
پیوسته است.
ادامه مطلب
سلام سلاممن اوووومدم دوباره‌ اما اینبار با یه عالمه حال خوووب
اغلب اینجا از ناراحتیام و دغدغه هام مینوشتم 
ولی امشب اومدن از حال خوبم بعد از مدتها بنویسم
من خیلی خوبم 
این مدت خیلی طولانی درگیر غول بزرگ ایده آل گرایی شده بودم که داشت نابودم می‌کرد و اگر استادم نبود و به دادم نمی‌رسید معلوم نبود تا کی و کجا این حال بد رو با خودم میبردم
خداروشکر واقعآ 
این مدت خیلی خیلی کم میام بیان بیشتر اینستام و مینویسم
بچه‌هایی که دوست دارن کامنت خصوصی
 مدتها از اسارت ما پشت این در ، پنجره‌ها میگذرد و هنوز این بیماری منحوس قصد رفتن ندارد کجای عالمی خدای
من که این کمترین مخلوق تو  روحم را در میان دیوارها به تسخیر کشیده است صدایم را می‌شنوی کاری بکن قبل
آنکه میان دیوارها دلم له شود و امیدم بمیرد خسته ام دلم آن آزادی‌های دیروز را می‌خواهد بهار آمد و من او را به
آغوش نگرفتم درختان شکوفه دادند و من عطرشان را نفهمیدم ، تن بیابان پر سوسن شد و من بر تنش، خدایا
دلم  مثل گذشته‌ها بهار را مثل گذشته
روز معلم سخت ترین روز برای من!
بماند که چهارشنبه با اینهمه تأکید باز هدیه خریدن! اما شنبه ادامه داره! وای خدایا!
اصلا نمیدونم چرا انقدر این روز برام سخته!در اوج شرمندگی هدیه رو می گرفتم و فقط خودمو می‌ رسوندم دفتر پشت میزم.معلم ها که جمع میشدن هدیه ها باز میشد و ذوق زدگیشونو دوست داشتم!اما من اصلا باز نکردم هیچکدوم از هدیه هامو!
آوردم خونه،فقط گل رو با اشتیاق از مامانم خواستم بذاره گلدون.بقیشو گذاشتم گوشه اوپن و رفتم اتاق که چادرمو آویزون کنم.
با ناراحتی از خونه زدم بیرون . باز هم یک لحظه نتونستم عصبانیتمو مدیریت کنم . همون یک لحظه رو موشکافی کردم و فهمیدم دو تا ریشه داره این عصبانیت ها . اول این که در یک لحظه خیال می کنی این کار که یه نفر داره خرابش می کنه ، کارِ خیلی مهمّیه . و دوم این که فکر می کنی بهترین و سریع ترین راه برای حلّ مشکل اینه که صدات رو ببری بالا ... و مساله اینه که اولا کار ، کارِ مهمی نیست معمولا . لا اقل نه به اندازه ی آسیبی که عصبانیت داره .  ثانیا عصبانیت جواب نمیده ...
ب
 
مدتها بود فیلمی را نیمه کاره رها نکرده بودم. مخصوصا از داخل سینما. ولی صدای اهسته ی افشین هاشمی روی اعصاب بود. فیلم که داستان خودش را زود لو می دهد. واقعا ان همه نریشن که رویا تیموریان می خواند لازم است؟ بدون انها فیلم حرف خودش را نمیزند؟
ظاهرا هرکسی میتواند فیلم بسازد اما مسلما هرکسی فیلمسازنخواهد شد. حتی اگر دست بگذارد روی موضوعی تابو وار از سرزمینش.
 
 
به متوکل گزارش دادند که در منزل امام هادی(ع) ادوات جنگی و نامه‌هایی از شیعیانش
به او وجود دارد. او دستور داد تا عده‌ای از سربازان و مأموران غافلگیرانه به منزل
امام حمله برند. دستور اجرا شد و وقتی وارد خانه شدند، او را تنها، در اتاقی که کف
آن از شن و ماسه بود یافتند، در حالی که در را بر روی خود بسته، لباسی پشمینه بر تن
کرده، روپوشی بر سر انداخته و آیاتی از قرآن را زمزمه می‌کرد. امام را در همان حال
پیش متوکل آوردند.
وقتی امام به مجلس متوکل وارد
سلام
میخوام کاری کنم که سال 1399 بهترین سال زندگیم باشه.
من این سال را با علم و دانش شروع کردم و از خدا خواستم راه را نشونم بده و جاهایی که سردرگم هستن و نمیتونم راهم را تشحیص بدم برام چراغی بفرسته.
 
الان نشونه هایی می بینم که هر روز بیشتر از قبل یقین پیدا می کنم  در مسیر درستی قرار گرفتم.
هدفم برای خودم روشن و شفاف شده.
به توانایی های خودم بیش از قبل آگاهی دارم.
قدر خودم را بیشتر از قبل میدونم.
ایمانم به خدا قویتر شده.
ایمانم به خودم هم قوی تر شده.
۱۳۹۸/۱/۱۷
کسایی هستن که راجبشون فاصله برام مهم نبوده و عمیقا کنارم حسشون کردم به عنوان یه دوست یه نفر که هست یه نفر که میتونستم روش حساب کنم اما ...
تو یکم فرق داشتی بابقیه نمیدونم پیشت حس میکردم رفیق دارم حس میکردم میتونم بشینم هی بخونمش و برای ادامه مشتاق تر بشم و کنجکاوتر و حرف بزنم پیشش و از همه چی بدون ترس قضاوت بگم 
ببین یه چیزیو هیچوقت بهت نگفتم ولی الان میگم بعد مدتها 
من دوستت دارم رفیق...
 نمیخوامم ازت تعریف کنم در جریان غیرتی بودنم هس
حواسم اصلا به نوشتن نیست...! به عکاسی... به بارون...
فقط درگیر کد و درگیر اینکه زودتر بتونم اون ایده لعنتی رو پیاده کنم بلکه ذهنم یه سر و سامونی پیدا کنه و بتونم با ذهن بازتر رو بقیه ایده ها کار کنم...
یه بخشی از ذهن و دلم پیش توئه و تموم اون دفعاتی که اتفاقی همو دیدیم اما به یه سلام و احوال پرسی پوچ اکتفا کردیم اما تو اون لحظه چشامون همدیگه رو در آغوش کشیدن...
بعد مدتها اومدم اینجا و روزمره وار دارم ذهنم رو خالی میکنم...
دیدم که وبلاگ دو تا دنبال کننده
بعد از مدتها دوباره تونستم طرح بزنم برا نوشتن... بازم نمیدونم سرنوشت این قصه نوشته نشده به کجا می رسه ولی برا اولین بار احساس متفاوتی رو تجربه کردم! حسی مثل ورود به دنیای تازه ای، شاید به این خاطر که این بار نوشته خیلی به فضای رئال شبیه تر شده  و از اون فضای فانتزی، خیالی و نمادین فاصله گرفتم. با اینکه این بار هم زنجیره خیالات هست اما مثل یک سفر رفت و برگشت از واقعیتی(واقعیت ساختگی روایت) به واقعیت دیگه ست... نوشتن واقعا معجزه ست، اگر کتاب ها و نو
با سلام عزیزان خواننده که به احتمال زیاد بیشتر آنها با تشویق من آمده اند نه به میل خودشان 
امروز بعد از مدتها تصمیم گرفتم دوباره مطلبی بنویسم که احتمالاٌ ، کمی یا بیش تکراری ولی مانند فیلمهای فارسی همچنان مورد توجه اقشار مختلف از هر نظر سن تفکر ایدئولوژی و....
مدتها بود که می گفتند بی خبری خوش خبری است بعبارتی تا انسان از آینده دردناک خود با خبر نباشد کمتر درد می کشد ؟مثلا مسئولین محترم فرهنگی ناگهان تصمیم گرفتند جهت حلال شدن حقوق شان بعد از
اما هنوز
در طپانچه‌ی من 
یک فشنگ مانده‌است 
برای شلیک کردن به افق دور
به تنه‌ی درختی که نمی‌توانم دید. 
 
یادم می‌آید بچگی‌هایم
تمام خودم را خواب می‌دیدم. 
و اشیای اتاق را روی میز می‌گذاشتم 
(خودکارها را و دفترها، و قلب کوچکم را)
تا از لذت تماشا، بی‌نصیب نباشم.
و با سرعت بال حشرات
به سالیان بعد پرتاب می‌شدم. 
 
وقتی از زمان می‌گویم 
یعنی ذوب شدن یک لیوان شیشه‌ای 
که از پس‌اش قطرات آب را می‌توان تماشا کرد. 
یا یک فواره. یا یک حوض:
جسمی د
 
مدتها بود فیلمی را نیمه کاره رها نکرده بودم. مخصوصا از داخل سینما. ولی صدای اهسته ی افشین هاشمی واقعا روی اعصاب بود. فیلم که داستان خودش را زود لو می دهد. واقعا ان همه نریشن که رویا تیموریان می خواند واقعا لازم است؟ بدون انها فیلم حرف خودش را نمیزند؟ ا
ظاهرا هرکسی میتواند فیلم بسازد اما مسلما هرکسی فیلمسازنخواهد شد. حتی اگر دست بگذارد روی موضوعی تابو وار از سرزمینش.
 
 
 
 
شخصی بود که نیمه های شب بر می خاست و در تاریکی و تنهایی ، به دعا و نیایش می پرداخت و با سوز و گداز خاصی « الله الله » میگفت ، مدتها او به چنان توفیقی دست یافته بود تا این که شیطان از حال و قال آن مرد خدا ، بسیار غمگین شد ، در کمین او قرار گرفت تا او را فریبد .سرانجام در قلب او القاء کرد که : « ای بینوا ! چرا اینقدر الله الله می کنی ؟ دعای تو به استجابت نمی رسد ، به این دلیل که مدتها خدا را صدا می زنی ، ولی خدا حتی یک بار به تو لبیک نگفته است !» همین ال
دارم از خستگی میمیرم. امروز خیلی خوب کار کردم. زبان خوندم فرانسه رو دوباره شروع کردم. کتابمو خوندم فقط دوتا کارم مونده یکی نوشتن دفترم یکی دیدن عکس عکاسا که یه ذره استراحت کنم میرم پاش اگه خوابم نبره البته. یه همچین موجود بی جنبه ایم من.  کلی چیز از صبح تاحالا تو مخم اومد که برات بگم اما الان هرچی فکر میکنم یادم نمیاد :/ اهاان پیاده رویم رفتم دوربینمم بردم اگه دیدم چیزی عکاسی کنم اما ضایع شدم و نبود باید یه روز خاص براش بذارم. مهمتر از همه این که
دلم میخواد ازدواج نکنم
اگ کردم بچه دار نشم
دوس دارم نسلم منقرض بشه
هیچی تو این زندگی ارزش ادامه دادن ندار
اشتباه پشت اشتباه
خطا پشت خطا
سیاهی پشت سیاهی
این اسمش زندگی نیس!
سقوط آزاده تو ی چاه تاریک و عمیق
ولی بی انتها!
هرچی عمیق تر تاریک تر
تلخ تر
از سقوط خسته شدم!
یکم استراحت نمیدی؟
مثلا ادم بره کما بیدار شه بیینه سالهاست خوابیده
مثلا ادم شب بخوابه صب پا نشه
تا مدتها پا نشه
مثلا زمان وایسه!
از صحنه بیایم بیرون
بشینیم کنار کاتب سرنوشت یه چای بخ
دلم میخواد ازدواج نکنم
اگ کردم بچه دار نشم
دوس دارم نسلم منقرض بشه
هیچی تو این زندگی ارزش ادامه دادن ندار
اشتباه پشت اشتباه
خطا پشت خطا
سیاهی پشت سیاهی
این اسمش زندگی نیس!
سقوط آزاده تو ی چاه تاریک و عمیق
ولی بی انتها!
هرچی عمیق تر تاریک تر
تلخ تر
از سقوط خسته شدم!
یکم استراحت نمیدی؟
مثلا ادم بره کما بیدار شه بیینه سالهاست خوابیده
مثلا ادم شب بخوابه صب پا نشه
تا مدتها پا نشه
مثلا زمان وایسه!
از صحنه بیایم بیرون
بشینیم کنار کاتب سرنوشت یه چای بخ
 
#هر_روز_با_شهدا 
 
❇️ شهید مرتضی آوینی 
 
به نماز سید که نگاه می‌کردم، ملائک را می‌دیدم که در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشسته‌اند.
 
رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود. گفتم: "نمی‌دانم‏, چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است."
 
به چشمانم خیره شد.گفت: مواظب باش! کسی که سرنماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد.گفت و رفت.
 
اما من مدتها در فکر ارتباط میان نماز و زندگی بودم. بار دیگر خواندم،  اما ن
¤ مهدی طارمی و اینبار ؛  همسرش ...!!!
بازیکن جنوبی و لژیونر تیم ملی ایران بالاخره پس از مدتها جنجال و درگیری رسانه ای ؛ روز گذشته در صفحه شخصی اش در اینستاگرام ؛ تصویری از خودش و همسرش را به اشتراک گذاشت .
بازیکن اسبق پرسپولیس و آقای گل دو دوره لیگ برتر فوتبال کشور با ذکر مطلبی مبنی بر اتفاقات و حواشی اخیری که مربوط به وی و سحر قریشی میشد ، گفت : متأسفانه عده ای با ورود به زندگی خصوصی ام اقدام به تخریب شخصیت ما نمودند و امیدوارم دیگر چنین مسائلی
حدودا دو سه ماه پیش در سخنرانی از دکتر علیرضا عسگریان(ایشون الان معاون کمیته امداد هستند) شرکت داشتم.سخنرانی ایشون تقریبا چهل و پنج دقیقه بود که من تونستم حدودا سی و شش دقیقه از اون رو ضبط کنم.مدتها می خواستم بخشهایی از سخنرانی رو در قالب متن در بیارم تا اینکه فرصتی شد تا امشب این کار رو انجام بدم.بخشی از سخنرانی سیاسی-تاریخی بود و یک بخش دیگش درباره مهارت های فردی-اجتماعی.من متن این قسمت رو همراه با یک سری مطالب که خودم تحقیق کردم دربارشون د
سلام.
بعد از مدتها نوشتنم اومد یکمی هم از فضای شخصی تر زندگیم بنویسم. حالا یجوری گفتم شخصی انگار می‌خوام چی بگم
مدتها بود به دلیل درس و دانشگاه به هیچ کاری نمی‌رسیدم، از همه تفریحاتم می‌گذشتم تا بتونم درسمو با موفقیت بگذرونم. حقیقتشو بخوام بگم توی دانشگاه هیچ وقت از درسی که خوندم لذت نبردم جز موارد معدود که به اون درس علاقه داشتم و سیر نمی‌شدم از خوندنش. مثلا ریاضی مهندسی، معادلات، ترمودینامیک، طراحی راکتور و ...
کنکور ارشد دادم و با هزار
به نام خدا
یه مدت یه سفر بودم. بعد یه سفر دیگه. دوباره یه سفر دیگه. و لای اینا وقت نمی شد خودمو توی آینه نگاه کنم حتی. طوری که وقتی همین هفته ی قبل نگاه کردم، یهو برگشتم و دوباره نگاه کردم. جدی جدی حس کردم خودمو خیلی وقته ندیدم. حتی یه لحظه فک کردم که فک نمی کردم این شکلی باشم. ولی این شکلی بودم. اول گفتم خب دارم پیر میشم. نرماله. بعد گفتم نه، واقعاً مدتها به خودم فک نکرده بودم. خیلی وقته خیلیا رو ندیدم. احتمالاً بازم نبینمشون! به طرز زیرپوستی دیگه ه
یکی از بزگترین علایق تنهایی های من خواندن کتاب، موسیقی و البته دیدن فیلم هست. معمولا با انجام هرکدام از کارهای بالا، برای مدتی هرچند کوتاه به فکر میرم و تصمیمات بلندمدت و یا غالبا کوتاه مدت میگیرم. اما دقیقا همین چند لحظه قبل با دیدن این فیلم که یک رویداد واقعی را به نمایش درمیاره، نه حال خوبی دارم و نه برای لحظاتی به فکر فرورفتم، اینبار حتی تصمیمی هم ندارم. (شاید تصمیمی که گرفتم اینه که الان میخوام بعداز مدتها اینجا درمورد این فیلم بنویسم.)
مدتها پیش، فیلمی دیدم که در پایان داستان، به مخاطب می‌گفت تمام اتفاقاتی که شاهدشان بودیم، صرفا ساخته و پرداختۀ ذهن یک پسربچۀ 8 ساله بودند.
امروز به این فکر می‌کردم که در روزهای اخیر، انقدر مسائل احمقانه با راه حل‌های احمقانه‌تر مطرح شده‌اند که آدم شک می‌کند که نکند من هم دارم در ذهن یک بچه زندگی می‌کنم؟ یک بچۀ لوس که وقتی که نمی‌تواند رضایت اطرافیانش را به دست بیاورد، لج می‌کند و سعی می‌کند یک چیزی که برایشان مهم است را از آنها بگیرد ت
پیچ رولپلاک سنگ نما به منظور ایمن سازی سنگ نمای ساختمان و جلوگیری از خطر سقوط سنگ نما و خطرات جانی و مالی میشود.
بعضی افراد به دلیل اطمینان نسبت به مقاوم بودن نمای ساختمان به وسیله اسکوپ اقدام به پیچ و رولپلاک سنگ نمای ساختمان نمیکنند.
اما نمیدانند بعد از مدتها به دلیل بازدهی زمانی ملات و اسکوپ پشت سنگ دچار مشکل سقوط سنگ نما و بروز حوادث جانی و مالی میشوند. پس اگر سنگ نمای شما ایمن سازی نشده اند هر چه سریع تر اقدام به انجام آن کنید.
 
به ماسه بنگر. چه میبینی ؟ دانه های هم اندازه متشکل از چند عنصر محدود که به راحتی با حرارتی به شیشه و امثالهم تبدیل میشود و دیگر قابل برگشت به شکل اولیه خود نیست. 
ماسه یکی از زیر ساختهای زمین است که آبها روی آن بنا شده اند یا بتنهایی بیابان هایی روان را ساخته اند.
طبق یکی از نظریه هایی که انسان امروزی بر آن بسیار پافشاری میکند ، زمین از مادر خود یعنی خورشید جدا شده و سپس سرد شده و بعد از مدتها به شکل امروزی خود درآمده. پس این وسط تلکلیف ماسه چه می
 
 
سلام بچه ها من بعد مدتها پست گذاشتم....و خیلی ببخشید ک نتونستم بیام...الانم میخواستم ک ی عکس واسه پست بزارم ک هرکاری میکنم نمیشه و میگه شما از صندوق بیان خارج شدید و این حرفا کسی میدونه بگه این چه مرگشه.....و اینکه چرا این مدت نبودم.....ببخشید بچه ها درگیر خرید البومم بودم....الان هنوز نرسیده دستم ولی وقتی رسید و اگه این مشکل کوفتیه عکس حل شد عکسشو واستون میزارم....دلم واسه همه بچه ها تنگ شده....دوستون دارم...امیدوارم همتون خوب باشید با این شرایط....م
¤ مهدی طارمی و اینبار ؛  همسرش ...!!!
بازیکن جنوبی و لژیونر تیم ملی ایران بالاخره پس از مدتها جنجال و درگیری رسانه ای ؛ روز گذشته در صفحه شخصی اش در اینستاگرام ؛ تصویری از خودش و همسرش را به اشتراک گذاشت .
بازیکن اسبق پرسپولیس و آقای گل دو دوره لیگ برتر فوتبال کشور با ذکر مطلبی مبنی بر اتفاقات و حواشی اخیری که مربوط به وی و سحر قریشی میشد ، گفت : متأسفانه عده ای با ورود به زندگی خصوصی ام اقدام به تخریب شخصیت ما نمودند و امیدوارم دیگر چنین مسائلی
خب  خب بعد از مدتها یه پست جدید بزارم (از همراه اول سپاسگزام چون دلیل این پست اونه!!!).
از اپراتور تلفن همراه "همراه اول" یه پیامک با این مضمون بهم رسید:
"از این پس جهت اضافه شدن امتیاز قبض پرداختی/شارژ خریداری شده، به حساب باشگاه فیروزه ای خود، لازم است به یکی از دو روش زیر . . . . . . . "
میگه اگه تا سر ماه این کارا رو نکنی امتیازات شما می پره!!!!
خب رفتم داخل نرم افزار "همراه من" و رفتم قسمت باشگاه فیروزه ای و اونجا یه دکمه بود که روش نوشته شده بود امتیاز
خب بعد از مدتها با لپتاپ خدمت رسیدم. فکر کردم تایپ کردن از یادم رفته اما ظاهرا تغییری نکرده . امروز دیر از خواب بیدار شدم ساعت حدودای شش بود. و بدتر از دیر بیدار شدن خوابیدن دوباره بود که انجام شد -ــــــ- در نهایت ساعت نه بیدار شدم. دیشب نگفتم اما مقاله ی سکوت دیدن ( نوشته  ماینور وایت با ترجمه فرشید آذرنگ و سالومه منوچهری، حرفه عکاس ۴ ) رو دوباره خوندم. هزار بارم بخونیشا کمه براش . میخواستم عکسامو ببینم نقشه کشییدم کاری که وایت میگه رو منم انجا
من اوووومدممم. روز خوبی بود بعد از مدتها کلاس زبان هرچند توش کلی سوتی هم دادم. اما منو مهارو با هم برد پای تخته. باورت میشه. نه به اون یکی نه به این. من خوب بودم نمرم شد ۹۰ جفتش هم رایتینگم هم دیالوگ گفتنم. اینم خوبه دیگه من به همینم راضیم. خلاصه که به خاطر همینم شده اروم گرفتم. قبل از کلاس اصلا دوست نداشتم برم یعنی به بیخیال کلاس زبان شدن هم فکر کردم بعد گفتم دختر جان این بود هدفت و کار کردنت ؟ اینقدر زود جا زدی؟ هیچی دیگه فکرمو جمع کردم انداختمش
بالاخره رسید اون روزی که احساس می‌کنم باید با تمام قوا شروع کنم به رژیم گرفتن و این اضافه وزنِ هیولا رو محو کنم. نکته‌ای که توجهمو جلب کرده اینه که گذراندن ساعتهای طولانی در شبکه‌های اجتماعی هم یکی از دلایل اضافه وزن (نه بخاطر تحرک که بخاطر خوندن خبرهای مختلف - حتی غذایی -) می تونه باشه. پس امروز بر من دو کار واجبه اول کم خوردن و کم کردن وزن و دوم کم کردن ساعات حضور در شبکه های اجتماعی امیدوارم که در انجام هر دو موفق بشم و می دونم مدتها طول خواه
تقریبا همه چی!!
یه جورایی برام گنگ و نامفهوم به نظر میرسن واژه هایی مث دلبستگی، دوستی ، اعتماد ، عشق ، احتیاج...
مثل این میمونه که از پشت شیشه ی بخار گرفته نگاه کنی به داخل کافه ای که دکور قهوه ای رنگ و گرمی داره ظاهرا، ولی چیزی رو نتونی ببینی...
هر هاله ی ماتی که میبینی رو یه چیزی تصور میکنی و مدتها باهاش زندگی میکنی و یهو...
بخار شیشه از بین میره و میفهمی اونهمه رنگ گرم و قهوه ای، تنه ی درختای جنگلی بوده که تووش زندگی میکردی...
همینقدر دور از ذهن و
خیلی زوده برای گفتن قصه هامون،(با فرض اینکه بعدی باشه که قصه هامون و تعریف کنیم)، اما دلم میخواد خاطره ستاره هایی که توی این تاریکی پیدا میشن و خیلی زود خاموش میشن ثبت بشه.
.
از وقتی تهران اومدم و. نسبت بهم احساس مسئولیت میکنه. توی این پنج سال، بیش از ده بار ندیدمش اما همیشه از دور مراقبه. از تجربه های وجودیم نمیتونم براش حرف بزنم و فکر میکردم کم کم تا مهاجرتش ارتباطمون کمرنگتر میشه. اما شگفت زده م کرد. وقتی توی اضطراب داشتم دست و پا میزدم انگار
گاهی اوقات آدم که یک کتاب جدید رو شروع میکنه با خودش میگه چرا من زودتر سر این کتاب نرفتم. امروز بعد از خوندن سومین بخش از کتاب زمین انسان‌ها، بغض کردم که چی باعث شد که این کتاب رو بعد از خریدنش مدتها بزارم در قفسه کتاب و به سراغش نرم، یا اینکه چرا این کتاب رو سالها قبل تر از این ندیدم. با این حال میدونم اگه قرار بود این کتاب رو ۴ سال یا ۵ سال قبلتر از این میخوندم. جملاتش اینقدر تاثیرگذار تر نمیشد. مطمئنا نگاهی که امروز نسبت به زندگیم دارم باعث شد

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها